دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار طالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
بی دل و بی زبان - هومایون شەجەریان: تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم دیو نیام، پری نیام، از همه چون نهان شدم برف بدم، گداختم تا که مرا زمین بخورد تا همه دود دل شدم، تا سوی آسمان شدم این همه نالههای من نیست ز من همه ازوست
هومایون شەجەریان ئەی بت - صنما جفا رها کن، کرم این روا ندارد بنگر بهسوی دردی که ز کس دوا ندارد ز فلک فتاد طشتم، به محیط غرقه گشتم به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
هومایون شەجەریان - نەخشی خەیاڵ وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان بس که به هجر میدهد عشق تو گوشمال من نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو